![]() |
![]() |
|
ثبت نام | راهنما | فهرست کاربران | تقویم | کلوب بازی | جستجو | ارسالهاي امروز | نشانه گذاري انجمن ها به عنوان خوانده شده |
![]() ![]() |
|
ابزارهای موضوع | نحوه نمایش |
![]() |
#431 |
عضو ویژه
![]() ![]() ![]() ![]() تاریخ عضویت: Dec 2012
محل سکونت: شیراز.
نوشته ها: 2,085
|
![]()
توی ایستگاه اتوبوس ایستاده بودم و زل زده بودم به آفتاب.
میخواستم از وسط آن همه نور ، با لجبازی ؛ خورشید را پیداکنم. فکر میکردم که عجیب است که اثر میتواند آنقدر قوی باشد، که منبع خود اثر، دیگر به چشم نیاید. همه به نور توجه میکنند. نه به خورشید که منبع این الهام است. و عجیب است که عشق می تواند آنقدر قوی باشد، که از زمان و مکان فراتر رود. و دیگر بدست آوردن جسم کسی که منبع الهام این قدرت است ، دربرابر این هاله رنگ ببازد. شگفتا که اثر میتواند این قدر قوی باشد، که انسان به نقطه ای برسد که دیگر معشوق را نخواهد، بلکه خواستن اولیه به درجه ای از کمال برسد ، که تنها با فداشدن، به معنای اصلی طلب برسد. لحظه ای که دیگر وصال و عمر گذراندن با دلدار هم انسان را اغنا نکند، مگر لحظه ای که جان ناقابل را در راهش فدا کند.
__________________
مثل یک درنای زیبا... |
![]() |
![]() |
Sponsored Links | |
![]() |
![]() |
#432 |
عضو ویژه
![]() ![]() ![]() ![]() تاریخ عضویت: Dec 2012
محل سکونت: شیراز.
نوشته ها: 2,085
|
![]()
مادر یک کناری خوابید
پ آن طرف تر. من هم روی زمین تکیه دادم به مبل. و هرازگاهی سرم را خم میکنم روی مبل و بهش تکیه میکنم. و به همین سرعت خوابم میبرد. یکدفعه توی خواب یادم می آید که کار مهمی دارم. و بعد مثل برق گرفته ها میپرم. هرسه خسته . آنقدر که مادر بدون چای قبل خوابش، خوابید. پ شام نخورد. و من هم هنوز دور خودم می چرخم. مثل یک سیارک گم شده در مدار خویش.
__________________
مثل یک درنای زیبا... |
![]() |
![]() |
![]() |
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان) | |
ابزارهای موضوع | |
نحوه نمایش | |
|
|