![]() |
![]() |
|
ثبت نام | راهنما | فهرست کاربران | تقویم | کلوب بازی | جستجو | ارسالهاي امروز | نشانه گذاري انجمن ها به عنوان خوانده شده |
![]() ![]() |
|
ابزارهای موضوع | نحوه نمایش |
![]() |
#1 |
عضو ویژه
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
![]()
سلام.
روزانه دیگه!/. . . . خاطرات دیروز , امروز و فردای , من ,تو , اون ! شروع کنید بچه ها/. ![]() ![]()
__________________
ویرایش توسط Faryaad : 02-26-2012 در ساعت 16:48 |
![]() |
![]() |
Sponsored Links | |
![]() |
![]() |
#2 |
عضو ویژه
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
![]()
داشتم بر می گشتم خونه، مسیرم جوریه که از وسط یه پارک… رد میشم بعد میرسم به ایستگاه اتوبوس، توی پارک که بودم یه زن خیلی جوون با چادر مشکی رنگ و رو رفته و لباس های کهنه یه پیرمرد رو که روی یه چشمش کاور سفید رنگی بود همراه خودش راه میبرد رسید به من و گفت سلام!
من فکر کردم الان میخواد بگه من پول میخوام که بابام رو ببرم دکتر و از این حرفا اول خواستم برم بعد گفتم منکه عجله ندارم بذار واستم شاید کار دیگه ای داشته باشه منم همینطور که اخمام تو هم بود سرم رو به علامت جواب سلام تکون دادم و نگاهش کردم، گفت آقا من باید بابام ( بعد پیرمرده رو نشون داد) رو ببرم مجتمع پزشکی نور آدرسش نوشته توی خیابان ولیعصر، خیابان اسفندیاری! گفتم خب؟! با یه لحن بغض آلود گفت خوب بلد نیستیم کجاست توی این شهر خراب شده از هر کی هم می پرسیم اصلا به حرفمون گوش نمیده! (اشک تو چشماش جمع شده بود) بهش آدرس دادم و گفتم تو این شهر خراب شده وقتی آدرس میخوای باید بی مقدمه بپرسی فلان جا کجاست. اگر سلام کنی یا چیز دیگه بگی فکر میکنن میخوای ازشون پول بگیری! بعد از اینکه رفت گفتم چقدر سنگ دل شدیم، چقدر بد شدیم وچقدر زود قضاوت می کنیم. خود من تا حالا به چند نفر همین جوری بی محلی کردم و راه خودمو رفتم، چون گفتم خوب معلومه دیگه پول میخواد! طفلی زن بیچاره خیلی دلم براش سوخت که فقط به خاطر اینکه فقیر بود و ظاهرش فقرش رو نشون میداد، دلش رو شکسته بودیم… بعد گوش دنیا را با این دروغ کر کردیم که ما اصالتا مردم نوع دوست و با فرهنگی هستیم و اینقدر این دروغ را تکرار کرده ایم که خودمون والبته فقط خودمون باورمون شده/.
__________________
|
![]() |
![]() |
![]() |
#3 |
عضو ویژه
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
![]()
امروز جمعه است...
آرام مث هر روز خدایت! از فــــــــــــرط بیکاری ام تا لنگ ظــــــــــهر خواب بودم! زیرا دیشبش نیز تا لنگ شبش, نیمه خفته! به زیــــــــر دوشی رفته ام تنم خیس اســــــــــــــــــت! و حالمان نیز, مجـــــــــهول! . . . امروز جــــــــــــــمعه است...
__________________
|
![]() |
![]() |
![]() |
#4 |
عضو ویژه
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
![]()
یکشنبه مسیحیان است امروز!
میشود همان جمعه های امام غایبمانـــ! بار دگر رفته ای... و من هر روزِ قدیسان را, دست به دعا برمی دارمـــ! که شاید, تو را, در آن دور دستها ببینـــــــــــــمــــ باز...
__________________
|
![]() |
![]() |
![]() |
#5 |
عضو ویژه
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() تاریخ عضویت: Dec 2011
نوشته ها: 20,848
|
![]()
امروز تو مترو شلوغ بود..زن و مرد قاطی یه پسر ازین فشن های لوند روی صندلی نشسته بود و هدفون تو گوشش بود..تو ایسگاه گلشهر بودیم که یه پیر مرده اومد تو...جا واسه نشستن نبود...همونحوری وایستاده بود و هی نگا نگا به پسره میکرد که جاشو بش بده....اونم انگار نه انگار!!!!
خلاصه چند دیقه بد،مترو نیگه داشت اون پسره بلند شد موقعی که داش میرف ،یه نگاه بهش کردم از خودم خجالت کشیدم.جلوی خودم از خجالت آب شدم....چرا چرا اونقد به پسره تهمت زدمو گفتم چرا جاشو به یارو نمیده؟چرا فلانه چرا بیساره...میگفتم موقعی که داش راه میرف،متوجه شدم به طرز ناجوری می لنگه....یه لحظه حس کردم از خودم بدم .میاد
__________________
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
#6 |
عضو ویژه
![]() ![]() ![]() ![]() تاریخ عضویت: Jan 2012
محل سکونت: هركجا هستم باشم...آسمان مال من است
نوشته ها: 1,733
|
![]()
امروز 2شنبه اس
امتحان رياضي رو خراب كردم افتضاح! ![]() عوضش جغرافيا20 شدم. امروز فهميدم رتبه اول رو تو سرودآورديم!مرحله استاني تو اسكو برگذار ميشه ولي امروز بهترم شد!چون وقتي به نبض اومدم ديدم شدم عضورسمي!باريكلا به خودم! ![]() امروز قراره باز نگاهمان باهم گره بخورد! ![]() 90/12/8 |
![]() |
![]() |
![]() |
#7 |
عضو ویژه
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
![]()
دیـــــگر
خـــــــــــاطراتم نیز همچون غرورم ته کشیده... . . . غریب آشنـــــــــــــــا! خاطراتم را خریدارم بگو مثقالی چند.../. فریاد 4شنبه 10 اسفند 22:32
__________________
ویرایش توسط Faryaad : 03-09-2012 در ساعت 01:43 |
![]() |
![]() |
![]() |
#8 |
عضو ویژه
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() تاریخ عضویت: Jan 2012
نوشته ها: 4,014
|
![]()
املووووووووووز داشتم یه داستان مینوشتم یکی اومد زد تو ذوقم...هیچم فک نکنید دوسش دارما...اصلا...اصلا آه کشیدمش....به خدااااااااااااا....خیلی قلبم دردش اومد....
|
![]() |
![]() |
![]() |
#9 | |
عضو ویژه
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
![]() نقل قول:
![]() ![]() ![]()
__________________
|
|
![]() |
![]() |
![]() |
#10 |
مدیر کلوب بازی
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان) | |
ابزارهای موضوع | |
نحوه نمایش | |
|
|