![]() |
![]() |
![]() |
#81 |
عضو ویژه
![]() ![]() ![]() ![]() تاریخ عضویت: Dec 2012
محل سکونت: شیراز.
نوشته ها: 2,085
|
![]()
روزی به نقطه ای میرسید
که از همه چیز فاصله گرفته اید از تمام ایده آل های دوران جوانی تمام منم منم ها و شجاعت ها و گریزها و لطافت ها دیگر برای هر کاری تازه نفس نیستید دیگر چشم بسته،پشت پا نمیزنید دیگر هیچ چیز طعم یک لذت خالص را نمی دهد و واژه احتیاط، دست و پای زندگی را میبندد. همان روزها و هفته ها و سال های جوانی عشق سال های پیری خودتان را پیدا کنید همان شخص همان شغل همان آرمان همان آرزو همان مکانی که میخواهید ، همین حالا بسازیدش
__________________
مثل یک درنای زیبا... |
![]() |
![]() |
Sponsored Links | |
![]() |
![]() |
#82 |
اخراجی
تاریخ عضویت: Sep 2014
نوشته ها: 35
|
![]() قصهٔ رنجور و رنجوری بخواند
بعد از آن در پیش رنجورش نشاند رنگ روی و نبض و قاروره بدید هم علاماتش هم اسبابش شنید گفت هر دارو که ایشان کردهاند آن عمارت نیست ویران کردهاند بیخبر بودند از حال درون استعیذ الله مما یفترون دید رنج و کشف شد بروی نهفت لیک پنهان کرد وبا سلطان نگفت رنجش از صفرا و از سودا نبود بوی هر هیزم پدید آید ز دود دید از زاریش کو زار دلست ![]() تن خوشست و او گرفتار دلست ![]() عاشقی پیداست از زاری دل ![]() نیست بیماری چو بیماری دل ![]() علت عاشق ز علتها جداست عشق اصطرلاب اسرار خداست عاشقی گر زین سر و گر زان سرست عاقبت ما را بدان سر رهبرست هرچه گویم عشق را شرح و بیان ![]() چون به عشق آیم خجل باشم از آن ![]() گرچه تفسیر زبان روشنگرست لیک عشق بیزبان روشنترست چون قلم اندر نوشتن میشتافت چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت عقل در شرحش چو خر در گل بخفت شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت آفتاب آمد دلیل آفتاب گر دلیلت باید از وی رو متاب از وی ار سایه نشانی میدهد شمس هر دم نور جانی میدهد سایه خواب آرد ترا همچون سمر چون برآید شمس انشق القمر خود غریبی در جهان چون شمس نیست شمس جان باقیست کاو را امس نیست شمس در خارج اگر چه هست فرد میتوان هم مثل او تصویر کرد شمس جان کو خارج آمد از اثیر نبودش در ذهن و در خارج نظیر در تصور ذات او ![]() تا در آید در تصور ![]() ![]() چون حدیث روی شمس الدین رسید شمس چارم آسمان سر در کشید واجب آید چونک آمد نام او شرح کردن رمزی از انعام او این نفس جان دامنم بر تافتست بوی پیراهان یوسف یافتست کز برای حق صحبت سالها بازگو حالی از آن خوش حالها تا زمین و آسمان خندان شود عقل و روح و دیده صد چندان شود لاتکلفنی فانی فی الفنا کلت افهامی فلا احصی ثنا کل شیء قاله غیرالمفیق ان تکلف او تصلف لا یلیق من چه گویم یک رگم هشیار نیست ![]() شرح آن یاری که او را یار نیست ![]() شرح این هجران و این خون جگر ![]() این زمان بگذار تا وقت دگر ![]() قال اطعمنی فانی جائع واعتجل فالوقت سیف قاطع صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق نیست فردا گفتن از شرط طریق تو مگر خود مرد صوفی نیستی هست را از نسیه خیزد نیستی گفتمش پوشیده خوشتر سر یار خود تو در ضمن حکایت گوشدار خوشتر آن باشد که سر دلبران گفته آید در حدیث دیگران گفت مکشوف و برهنه بیغلول بازگو دفعم مده ای بوالفضول پرده بردار و برهنه گو که من مینخسپم با صنم با پیرهن گفتم ار عریان شود او در عیان نه تو مانی نه کنارت نه میان آرزو میخواه لیک اندازه خواه بر نتابد کوه را یک برگ کاه آفتابی کز وی این عالم فروخت اندکی گر پیش آید جمله سوخت فتنه و آشوب و خونریزی مجوی بیش ازین از شمس تبریزی مگوی این ندارد آخر از آغاز گوی رو تمام این حکایت بازگوی |
![]() |
![]() |
![]() |
#83 |
اخراجی
تاریخ عضویت: Sep 2014
نوشته ها: 35
|
![]() خانه دل تنگ ِ غروبی خفه بود
مثل ِ امروز که تنگ است دلم پدرم گفت چراغ و شب از شب پر شد من به خود گفتم یک روز گذشت مادرم آه کشید زود بر خواهد گشت ابری آهسته به چشمم لغزید و سپس خوابم برد که گمان داشت که هست اینهمه درد در کمین ِ دل ِ آن کودک ِ خرد ؟ آری آن روز چو می رفت کسی داشتم آمدنش را باور من نمی دانستم معنی هرگز را تو چرا بازنگشتی دیگر ؟ آه ای واژه ی شوم خو نکرده ست دلم با تو هنوز من پس از این همه سال چشم دارم در راه که بیایند عزیزانم، آه ! |
![]() |
![]() |
![]() |
#84 |
عضو ویژه
![]() ![]() ![]() ![]() تاریخ عضویت: Dec 2012
محل سکونت: شیراز.
نوشته ها: 2,085
|
![]()
صبح زودي به كوه رفته بدم
-بي تواما به ياد قامت تو لاي هرسنگ و آب اسم توشد- واي ازگيسوي قيامت تو رفته رفته طلوع ميگشت و نفس من به شماره می افتاد چشم خورشيدوچشم من برهم سمت تو بر كرانه می افتاد سوي هركس نگاه ميكردم -جستجويم فقط براي توبود بازاسمت زجوي زمزمه وار -بودو اماخبر ز تو كه نبود مرده يازنده هركسي باشد- چون به اسمت شود به من پيدا من زامروزكشته اش باشم- یاد تو... میکند ..مرا .. شیدا.. صورتش راچوصورتت بينم.. چون صدايش كنم بنام تورا ياد روزهاي در بر تو- نگهم ميشمرد کلام تورا شايد اين آخرين اثرباشد طبع شعرم تباه خواهدشد ياكه اصلا تمام قافيه ها ختم برلعن وآه خواهدشد كاش دلبرت درآن لحظه پاي من راچنان نمي چسبيد دشمنش ميشدم چو مارسياه که تورا برگرفت ازمن وچيد رحمم آمد به او و بي گنهيش چون من بي گنه كه كشته شدم گشته ام چون شهيدی بی پیکر با غمت درجهان سه پشته شدم كار من گيردم به سمت بلا گرچه بالاي كوه استادم راست چشمم نه باز،بسته شود ازنبودنت! عجيب دلشادم! ميكشم خودكنار برنفع ات شايد این مثمر ثمر باشد ميروم تاكه عاشقی دیگر مثل من نه دربه در باشد! باد وآتش شوم به وقت فراق دورتر شو زمن كه اهرمنم! بي امان بس گدازه مي بارد آن زمان از دو ديده ودهنم! خوب گوش ات بگير و بر يادآر هركسي شد سبب، جدايي ما تا ابد روبه روي من نشود قدرتم بيشتر شد از گرما! زهر من شك نكن كشنده شود ازدرون خون خويش مي نوشم! دركنارم ونيزه در سينه از فراق سياه ميجوشم! عهد خود را ز راه من بردار گامهايم كشان كشان سنگين سوي مسلخ چنان شدم مشتاق گونه هايم زعشق تورنگين! ۱\۸\۲۰۱۵ شیراز.
__________________
مثل یک درنای زیبا... |
![]() |
![]() |
![]() |
#85 |
عضو ویژه
![]() ![]() ![]() ![]() تاریخ عضویت: Dec 2012
محل سکونت: شیراز.
نوشته ها: 2,085
|
![]()
خاطرات آدم است که " بو " دارد
یا ، بو ها "خاطره" آورند !
__________________
مثل یک درنای زیبا... |
![]() |
![]() |
![]() |
#86 |
عضو ویژه
![]() ![]() ![]() ![]() تاریخ عضویت: Dec 2012
محل سکونت: شیراز.
نوشته ها: 2,085
|
![]()
راه بهتری برای شاد بودن سراغ ندارم
تنها به خنده های تو دلخوشم
__________________
مثل یک درنای زیبا... ویرایش توسط organoon : 10-24-2015 در ساعت 12:54 |
![]() |
![]() |
![]() |
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان) | |
![]() |
|
*Negar*, *y@lda*, .:f@rid:., .:SAYED:., .PARNAZ., 1947 975 3131, Admin, baran2, bfn, danger2, eliza, H4maN, I am piano, ιllι ғ α я п α z ιllι, KOROSH BOZORG, M-T, m.r.f, Masoum, MNS, mohad 75, mohamad69, mohsen.6, nabz, NARSIS*, organoon, ORGANOON., OURANUS, Pari.dokht, parvaneh92, raha20, shaghayegh76, venus65, yamurlu gejeler, ~ֆαƦα~ |
ابزارهای موضوع | |
نحوه نمایش | |
|
|